یادمه روزی که تصمیم گرفتیم خونه رو عوض کنیم و به کرج نقل مکان کنیم، اصلاً نمیدونستم که این ماجرا به چه جنگ خندهداری تبدیل میشه. ما خانوادگی به یک آپارتمان جدید در کرج اسبابکشی کردیم. زندگی جدید، فضای جدید، ولی یه مشکل قدیمی: لکههای مزاحم کفپوشها!
وقتی وسایلمون رو جا به جا کردیم و فرشها رو پهن کردیم، مادرم با چهرهای غمزده گفت: «وای، ببین این لکهها رو! چطور میخوایم اینارو پاک کنیم؟!» معلوم بود این لکهها از زمان دایناسورها مونده بودن و اصلاً نمیخواستن برن!
من و خواهرم که از دست مادر در امان نبودیم، تصمیم گرفتیم یه راهحل براش پیدا کنیم. اما هر چی تلاش کردیم، فایده نداشت. اسکاج، سیم ظرفشویی، حتی سرکه و جوش شیرین! ولی لکهها همچنان ثابت بودن. مادرم که دیگه از همه چیز ناامید شده بود، گفت: «اگه این لکهها پاک نشن، من این خونه رو نمیخوام!»